بنام خدا
شب عملیات مسلم بن عقیل، یک مشکل اساسی وجود داشت؛ آن هم وجود ماه در آسمان و روشنایی زیاد بود. این روشنایی باعث می شد تا دشمن نیروهای ما را ببیند و پیش از رسیدن آنان به مواضع دشمن، به سمت آنان شلیک کند.
ساعت یازده شب بود که گردانها حرکت کردند. حاج همّت از سنگر فرماندهی بیرون رفت، نگاهی به آسمان انداخت و برگشت. داخل سنگر فرماندهی، شهید « آیت الله اشرفی اصفهانی» (امام جمعه کرمانشاه) و شهید «حجّت الاسلام و المسلمین محلاّتی» (نماینده حضرت امام در سپاه) هم حضور داشتند. حاجی به ایشان گفت: «مهتاب کار را مشکل کرده است، ممکن است دشمن از حمله آگاه شود.»
کاری از دست ما برنمی آید؛ دعای توسّل بخوانیم و از خدا بخواهیم مشکل را حل کند. دعا را شهید آیت الله اشرفی اصفهانی خواندند. همه افراد حاضر در قرارگاه، دست به دعا برداشتند. حاج همّت خیلی گریه می کرد. دستهایش را به آسمان گرفته بود و بلند بلند می گریست. پس از دعا، حاج همّت به کنار بی سیم آمد و وضعیت نیروها را بررسی کرد. یکی، دو ساعت گذشته بود که شهید «مهدی باکری» (فرمانده تیپ عاشورا) با حاج همّت تماس گرفت و پرسید: «حاجی! آسمان طرف شما چه رنگی است؟»
حاج همّت جواب داد:« آسمان همه جا یک رنگ است.»
شهید باکری گفت: «ولی طرف ما که سیاه و تاریک است!»
حاج همّت گوشی را زمین گذاشت و بیرون رفت. بعد که برگشت خیلی خوشحال بود؛ انگار داشت بال در می آورد. آسمان را که نگاه کردیم، راز این خوشحالی را دریافتیم. قطعه ابرسیاه و خیلی بزرگی روی ماه را پوشانده بود. حالا دیگر دشمن در آن تاریکی نمی توانست رزمندگانِ در حال حرکت ما را بیند.
حاج همّت به شهید حجّت الاسلام محلاّتی گفت: «حاج آقا مشکل حل شد.»
و من دیدم که حاج همّت به خاطر این عنایت و توجّه خداوند، گریه می کرد!
اما ساعتی بعد، اتفّاق مهمتری روی داد؛ درست وقتی که رزمندگان به سنگرهای دشمن رسیده بودند و لازم بود هوا روشن باشد تا بتوانند دشمن را ببینند و به سوی او حمله کنند، آن تکّه ابر کنار رفت و آسمان نورانی شد.
این توجّه خداوند و این معجزه ها تنها به برکت دعای آن انسانهای خالص روی می داد.